فکر کنم اردیبهشت صدای گلایه هایم را شنید که چنین هدیه ای را به من عطا کرد(:
امروز از آن روز هایی ست که دلم میخواهد جیغ بزنم و بگم منم میتونم خوشحال باشمدرست همون ثانیه هایی که آرزوم بر آورده میشه.
امروز هم تولد عزیز جان،هیوا خانومه(:
همم جشن امضای یکی از نویسندگان محبوبم.
و خوشحالم که میتونم به اولی بلند تبریک بگم
و همچنین اجازه صادره شده جهت تنهایی رفتن به نمایشگاه کتاب به دستم رسید(:
فکر کنم برای اولین بار باشه که قراره به تنهایی تا یک مسیر کمی دور بروم و لا به لای جمعیت کثیر،دنبال مُهری بگردم که بخورد بر روی آرزو هایم. (نه این اولین بار نیست.هوووف این آایمر و فراموشی دردسر بزرگی ست.)
و هم اکنون در تلاشم که کسی را بیابم بلکم همراهیم کند و امید است که پیدا شود(:
حتما میام و براتون از تمامی لبخند هام میگم(:
پی نوشت:تازه تولد کاکتوس هم نزدیکه(: نمیدونم چرا این اسمتو بیشتر دوست دارم خخخ^_^
تولدت پیشاپیش مبارکا عزیز جان(:
الهی بهترینا براتون اتفاق بیفته(:
درباره این سایت